کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

عکسهای کیان

پسملی مامان بعضی روزها که تو لطف میکنی و یک ساعت بیشتر می خوابی میره سراغ عکسهای قدیمیت و با دیدنشون یک عالمه ذوق میکنه. امروز هم از اون روزهاست که شما ٨ صبح بیدار نشدی و مامانی وقت کرد عکسهاتو نگاه کنه و دلش خواست بعضی هاشون را برات اینجا بزاره: این عکسها مال ١١ ماهگیته که میرفتی سر کمد لباسهات و روزی چند بار همه کفشهاتو میریختی بیرون اینم مال ١٠ ماهگیت که از صندلی غذات به عنوان رانر استفاده میکردی و دور اشپزخونه می گشتی: سینک خونه مامان جون و بازی هر روز بعد از ظهر کیان: شما که فضول نیستید خدای نکرده! وای چه پسر اخمویی: مامانی عاشق این مدل نشستن توئه! از وقتی راه افتادی دیگه اینطوری نمیشینی....
25 مهر 1391

پسر تمیز کار من!

کیان کوچولوی مامان الان به شدت ازدر آوردن ادای ادمها لذت میبری و منتظری تا یک نفر کاری انجام بده که تو تا حالا ندیدی و فوری اداشو در بیاری. مامان جون هفته پیش تمییز کار داشت و تو مثل یک بچه گربه رفته بودی کنارش نشسته بودی و با شیشه شورش بازی میکردی و از وقتی که رفت.........همش یک دستمال دستته و راه میری و شیشه ها و آینه های خونه مامان جون و خونه خودمون و البته ماشین را پاک میکنی و با دهنت هم صدای شیشه شور در میاری.اینطوری فیس فیس! اگه دستمال پارچه ای پیدا نکنی این کار را با دستمال کاغذی انجام میدی. ولی تمییز کاری شما اینجوری تنمام نشدچون خودمون پنج شنبه تمییز کار داشتیم و تو که از ساعت 8 صبح تا 1 خودت رابیدار نگه داشته بودی همه...
23 مهر 1391

کیان و ماست بازی

کیان کوچولو تو عاشق ماست و دوغی ولی مشکل اینجاست که میگی ظرف ماست را بده خودم بخورم! مامانی معمولاً مقاومت میکنه ولی بابایی از اینکه تو از ته دل بخندی و ذوق کنی و خودتو کثیف کنی خوشش میاد و چند شب پیش اجازه داد تو ماست این مدلی بخوری. البته مجبور شد تو و تمام لباسات و البته صندلی غذاتو خودش بشوره و تو هم کلی ذوق کردی. اول ظرف ماست را سر میکشی و یک عالمه از فاصله چونت با ظرف میریزه. اخر کثیف کاریه اینجا! انگشتاتم دونه دونه میخوری! من معنی این خنده را خیلی خوب میدونم پسری! ...
23 مهر 1391

عکسهای تولد کفشدوزکی کیان

    پسرم تولدت در روز تولدت یعنی ٧ شهریور برگزار شد و عکسهاشو برات توی این پست میزارم. عکسا تو ادامه مطلبه! تولد کفشدوزکی کیان: این کارت دعوتت که داخل این پاکتها یک هفته پیش به مهمونها داده بودیم. در ورودی خونمون: ورودی خونه تزیینات کل خونه: کلاه و سبد گیفت که عکس شما را رو شاسی زدیم و به مهمونا دادیم: لباس و پیش بند و جوراب و دستبند بیمارستانت: ظرف میوه که از دست شما که میری سراغش مجبور شدیم روی میزها نذاریم. شربت استکان چای: اینم لباسهای تولدت: کیک تولدت که خیلی دوستش داشتم و همونی شد که می خواستم . اون ک...
22 مهر 1391

هشتمین سالگرد ازدواج مامان و بابا

پسری دیشب یعنی ١٧ مهر هشتمین سالگرد عروسی مامان و بابا بود و برای همین بابا مجید برامون کیک خوشگل و البته به شدت خوشمزه گرفته بود. بذار اعتراف کنم که این اولین سالی بود که مامان مهسا سالگرد ازدواجش را فراموش کرده بود. باور کن اینقدر کارم زیاد شده و همش مواظب تو کوچولوی فسقلی هستم که تاریخ و تقویم و همه اینها از دستم رفته. ولی بابایی یادش نرفته بود. شرمنده شدم رفت! اگه خودم بودم که می کشتمش که چرا یادش رفته ولی اون چیزی بهم نگفت. چقدر خوب که دنیای مردها با زنها فرق داره. عزیزم به خاله مهدیس و مامان جون هم گفتیم اومدند خونمون و یک مهمونی کوچولو برگزار کردیم. البته تو یکم بد اخلاق بودی و نمیدونم چرا! کیان در حال نقشه کشیدن. ...
19 مهر 1391

اولین دست نوشته ها

مامانی یادته چند ماه پیش مطالعات مامانی در خصوص کودک و تربیت و ...به اونجا رسید که شما باید غذای انگشتی بخوری ونتیجش، شستن یک عالمه لباس و ظرف و ملحفه و مبل شد! یادته گفتم من دیگه به نوشته های توی کتابها عمل نمیکنم! دوباره اشتباه کردم. چند روزی میشد که هی میرفتی سر کمد یا کیف بابایی و از توش خودکار بر می داشتی و میرفتی و من هی نگران تو که نخوری زمین و خودکار بره توی بدنت فرو...و دوباره در حال مطالعه کتاب بودم که دیدیم نوشته کوچولوها از یک سالگی دوست دارند که مداد دستشون بگیرند و خط بکشند و حالا امادگیشو دارند که براشون یک مداد کوتاه و کلفت که بهشون اسیب نرسونه و تعدادی کاغذ بدید تا خط خطی کنند . مامانی هم راه افتاد دنبال همچین مدادی که ...
17 مهر 1391

اسباب بازی های مورد علاقه در 1 سالگی

کیان کوچولو به دلایلی که من نمیدونم چیه اکثر بچه های همسن تو دیگه علاقه ای به اسباب بازیهاشون نشون نمیدند و همه فکر و حواسشون به وسایل خونه و کنترل تلویزیون، سویچ ماشین، موبایل، گوشی تلفن...و این وسایله و تو هم همین طور بودی. بعضی وقتها دلم برای اسباب بازیهات می سوخت که هیچ اهمیتی بهشون ندادی. حتی وقتی خیلی خیلی کوچولو بودی هم جغجغه هات را فقط خوشت می اومد مامان برات تکون بده و تو بخندی ولی هیچ وقت باهاشون بازی نمیکردی. اوایل یکم برای گاو کنار تختت لبخند میزدی و بعد هم به ملوس مامان محبت میکردی و هر وقت می دیدیش یکم می خوردیش ولی هیچ وقت ندیدم زمانی که صرف بازی با کنترل تلویزیون میکنی را برای هیچ کدوم از اسباب بازیهات بزاری تا اینکه..........
17 مهر 1391

عقده های مادرانه!

میدونی کیان کوچولو همه مامانها از نی نی خودشون یک تصور ذهنی دارند و با دیدن عکس نی نیها تو سایتها و مجله ها دلشون می خوادکه زودی نی نی خودشون اون اندازه ای بشه و یا اون کار را بکنه ولی غافل از اینکه همه کوچولوها کارهای مشابه انجام نمیدند و اینطوری ادم تبدیل به یک مامان عقده ای میشه! مثل من! پسری من همیشه و همیشه عاشق نی نی هایی بودم که انگشت پاشونا میکردند توی دهنشون و دلم ضعف میرفت برای دیدین این صحنه ولی.........پسر کوچولوی من هیچ وقت اینکار را نکرد! اول فکر میکردم نکنه مشکلی داری که نمی تونی اینکار را بکنی؟ و برای همین کلی خجالت کشیدم و از دکترت پرسیدم. اونم به مامانی گفت که نی نی هایی که یکم توپولوئند نمی تونند اینکار را راحت انجام ...
8 مهر 1391

کیان 13 ماهه شد!

عزیزم 13 ماهگیت مبارک. نمیدونم چرا انگار ماهگردها فقط تا قبل یک سال خیلی مهم بودند و حالا دیگه منتظرم 2 ساله بشه. این فقط حس من نیست چون قبل از یک سالگی تمام ماه گردهاتو مامان جون و .....بهت تبریک می گفتند و مامانی برات کیک میگرفت و جشن میگرفتیم ولی امروز هیچ کس یادش نبود که پسر کوچولوی من 13 ماه شده. کیان در 13 ماهگی: قد: وزن: - 8 تا مروارید خوشگل توی دهنش داره. - دیگه چهار دست و پا نمیره مگر اینکه عجله داشته باشه به جایی برسه.میدونه که سرعتش اونجوری بیشتره. - توتو (پرنده عزیز) وداخ ( داغ) به دامنه لغاتش اضافه شده. - سوویچ ماشینمون را گم کرده ونمیدونیم کجاست - هنوز چیزهایی که دوست داره و باهاشون بازی میک...
7 مهر 1391